قومی متفکرند در مذهب و دین
جمعی متحیرند در شک و یقین
ناگاه مناده ای برآمد زکمین
کای بیخبران راه نه آنست نه این
“خیام”
من میان این برهوت این منم من ِ مبهوت بیا ! بیا برویم به آستانه گلهای سرخ در صحرا و مهربانی را ز قطره قطره باران ز نو بیاموزیم بیا ! |